آکادمی شعر پلیکان

دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال (1355)

- اندازه متن +

دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال

ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور
چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال

اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد
ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال

هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو
گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال

دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست
خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال

مکن اشارت سوی دلم که دل آن نیست
مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال

جراحت همه را از نمک بود فریاد
مرا فراق نمک‌هاش شد وبال وبال

چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی
نماند حیله حال و نه التفات به قال

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×