آکادمی پلیکان

دیده خون گشت و خون نمی‌خسبد (966)

- اندازه متن +

دیده خون گشت و خون نمی‌خسبد
دل من از جنون نمی‌خسبد

مرغ و ماهی ز من شده خیره
کاین شب و روز چون نمی‌خسبد

پیش از این در عجب همی‌بودم
کآسمان نگون نمی‌خسبد

آسمان خود کنون ز من خیره است
که چرا این زبون نمی‌خسبد

عشق بر من فسون اعظم خواند
جان شنید آن فسون نمی‌خسبد

این یقینم شدست پیش از مرگ
کز بدن جان برون نمی‌خسبد

هین خمش کن به اصل راجع شو
دیده راجعون نمی‌خسبد

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×