دل داد مرا که دلستان را بزدم (1236)
-
اندازه متن
+
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانی که بدو زندهام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانی که بدو زندهام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
امروز در این شهر نفیر است و فغانی از جادوی چشم یکی شعبده خوانی
در شهر…
راحٌ بِفیها وَ الرَّوحُ فیها کَم أشتَهیها قُم فَاْسقِنیها
این راز یارست این ناز یارست آواز…

