روزت بستودم و نمیدانستم (1241)
-
اندازه متن
+
روزت بستودم و نمیدانستم
شب با تو غنودم و نمیدانستم
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمیدانستم
روزت بستودم و نمیدانستم
شب با تو غنودم و نمیدانستم
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمیدانستم
آمد بر من دوش نگاری سر تیز شیرین سخنی شکر لبی شورانگیز
با روی چو آفتاب…
تهدید عدو چه بشنود عاشق راست میراند خر تیز بدان سو که خداست
نتوان به گمان…