رویم چو زر زمانه میبین و مپرس (985)
-
اندازه متن
+
رویم چو زر زمانه میبین و مپرس
این اشک چو ناردانه میبین و مپرس
احوال درون خانه از من مطلب
خون بر در آستانه میبین و مپرس
رویم چو زر زمانه میبین و مپرس
این اشک چو ناردانه میبین و مپرس
احوال درون خانه از من مطلب
خون بر در آستانه میبین و مپرس
بیگهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری
منگر آخر…
تا بنده ز خود فانی مطلق نشود توحید به نزد او محقق نشود
توحید حلول نیست…