آکادمی شعر پلیکان

رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز (185-3)

- اندازه متن +

بخش ۱۸۵ – رو نهادن آن بندهٔ عاشق سوی بخارا

 

 

رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز
دل‌طپان سوی بخارا گرم و تیز

ریگ آمون پیش او همچون حریر
آب جیحون پیش او چون آبگیر

آن بیابان پیش او چون گلستان
می‌فتاد از خنده او ، چون گل‌   ستان

در سمرقندست قند اما لبش
از بخارا یافت و آن شد مذهبش

ای بخارا عقل‌افزا بوده‌ای
لیکن ازمن عقل و دین بربوده‌ای

بدر می‌جویم از آنم چون هلال
صدر می‌جویم درین صف نعال

چون سواد آن بخارا را بدید
در سواد غم بیاضی شد پدید

ساعتی افتاد بیهوش و دراز
عقل او پرید در بستان راز

بر سر و رویش گلابی می‌زدند
از گلاب عشق او غافل بدند

او گلستانی نهانی دیده بود
غارت عشقش ز خود ببریده بود

تو فسرده درخور این دم نه‌ای
با شکر مقرون نه‌ای گرچه نیی

رخت عقلت با توست و عاقلی
کز جنودا لم تروها غافلی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×