زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست (343)
-
اندازه متن
+
زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد، آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد، آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
ای بانگ رباب از کجا میآئی پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی
جاسوس دلی و…
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش