زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست (343)
-
اندازه متن
+
زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد، آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
زان مِی خوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
شمعی به من آمد، آتشی در من زد
آن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی فغان برخاست از جانهای مجنونان روحانی
میان نعرهها بشناخت آواز…
ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست جام می لعل نوش کرده بنشست
از دیدن و…

