ساقی امروز در خمارت بودم (1250)
-
اندازه متن
+
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم بجهان
امشب چو به روز من شکارت بودم
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم بجهان
امشب چو به روز من شکارت بودم
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو و آورد قصههای شکر از لبان تو
گفتم بدو…
دیدم رخت از غم سر موئیم نماند جز بندگی روی تو روئیم نماند
با دل گفتم…

