آکادمی شعر پلیکان

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری (2874)

- اندازه متن +

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری

رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش
که دهد خاک دژم را صفت جانوری

همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری

در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند
کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری

گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی
پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری

بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان
که نشاید که خسان را به یکی خس بخری

حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد
گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری

شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست
رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×