سر مستان را ز محتسب ترسانند (730)
-
اندازه متن
+
سر مستان را ز محتسب ترسانند
شد محتسب مست همه میدانند
این مردم شهر ما اگر مردانند
این مستان را چرا گرو نستانند
سر مستان را ز محتسب ترسانند
شد محتسب مست همه میدانند
این مردم شهر ما اگر مردانند
این مستان را چرا گرو نستانند
عشقی که از او وجود بیجان میزیست این عشق چنین لطیف و شیرین از چیست
اندر…
از بلبل سرمست نوائی شنوم وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم…

