آکادمی شعر پلیکان

سفر کردم به هر شهری دویدم (1508)

- اندازه متن +

سفر کردم به هر شهری دویدم
به لطف و حسن تو کس را ندیدم

ز هجران و غریبی بازگشتم
دگرباره بدین دولت رسیدم

از باغ روی تو تا دور گشتم
نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم

به بدبختی چو دور افتادم از تو
ز هر بدبخت صد زحمت کشیدم

چه گویم مرده بودم بی‌تو مطلق
خدا از نو دگربار آفریدم

عجب گویی منم روی تو دیده
منم گویی که آوازت شنیدم

بهل تا دست و پایت را ببوسم
بده عیدانه کامروز است عیدم

تو را ای یوسف مصر ارمغانی
چنین آیینه روشن خریدم

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×