شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی (1897)
-
اندازه متن
+
شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی
دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
خفتند حریفان همه چارهات اینست
کاندر می لعل و در سر خود پیچی
شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی
دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
خفتند حریفان همه چارهات اینست
کاندر می لعل و در سر خود پیچی
دوست همان به که بلاکش بود عود همان به که در آتش بود
جام جفا باشد…
هله نوش کن شرابی، شده آتشی به تیزی سوی من بیا و بستان بدو دست، تا نریزی

