آکادمی شعر پلیکان

شنودم من که چاکر را ستودی (2684)

- اندازه متن +

شنودم من که چاکر را ستودی
کی باشم من تو لطف خود نمودی

تو کان لعل و جان کهربایی
به رحمت برگ کاهی را ربودی

یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت
توام آیینه ای کردی زدودی

ز طوفان فناام واخریدی
که هم نوحی و هم کشتی جودی

دلا گر سوختی چون عود بوده
وگر خامی بسوز اکنون که عودی

به زیر سایه اقبال خفتم
برون پنج حس راهم گشودی

بدان ره بی‌پر و بی‌پا و بی‌سر
به شرق و غرب شاید شد به زودی

در آن ره نیست خار اختیاری
نه ترسایی است آن جا نه جهودی

برون از خطه چرخ کبودش
رهیده جان ز کوری و کبودی

چه می‌گریی بر خندندگان رو
چه می‌پایی همان جا رو که بودی

از این شهدی که صد گون نیش دارد
بجز دنبل ببین چیزی فزودی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×