طبعی نه که با دوست در نیامیزم من (1492)
-
اندازه متن
+
طبعی نه که با دوست در نیامیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا درآویزم من
پائی نه که از میانه بگریزم من
طبعی نه که با دوست در نیامیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا درآویزم من
پائی نه که از میانه بگریزم من
آن خوش باشد که صاحب تمییزی بیآنکه بگویند و بگوید چیزی
بیگفت و تقاضا برسد مهمانرا…
ساقی ز پی عشق روان است روانم لیکن ز ملولی تو کند است زبانم
می پرم…

