عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست (360)
-
اندازه متن
+
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و، باقی همه اوست
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و، باقی همه اوست
خائیدن آن لب که چشیدی شکرش مالیدن دستی که کشیدی بسرش
نگذارد آنکه او به جان…

