عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست (360)
-
اندازه متن
+
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و، باقی همه اوست
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و، باقی همه اوست
با تو سخنان بیزبان خواهم گفت از جملهٔ گوشها نهان خواهم گفت
جز گوش تو نشنود…
جان جانی و جان صد جانی میزنی نعرههای پنهانی
هر کی کر نیست بشنود وصفت نعل…