عشق آمد و گفت تا بر او باشم (1261)
-
اندازه متن
+
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
سجده کردند و بگفتند ای کریم…
در غم یار، یار بایستی یا غمم را کنار بایستی
زانچ کردم کنون پشیمانم دل امسال…

