لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار (1076)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۷/۱۶
-
اندازه متن
+
لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار
باز اندر پرده میشد همچنین تا هشت بار
ساعتی بیرونیان را میربود از عقل و دل
ساعتی اهل حرم را میببرد از هوش و کار
دفتری از سحر مطلق پیش چشمش باز بود
گردشی از گردش او در دل هر بیقرار
گاه از نوک قلم سوداش نقشی میکشید
گاه از سرنای عشقش عقل مسکین سنگسار
چونک شب شد ز آتش رخسار شمعی برفروخت
تا دو صد پروانه جان را پدید آمد مدار
چون ز شب نیمی بشد مستان همه بیخود شدند
ما بماندیم و شب و شمع و شراب و آن نگار
مای ما هم خفته بود و برده زحمت از میان
مای ما با مای او گشته کنار اندر کنار
چون سحر این مای ما مشتاق آن ما گشته بود
ما درآمد سایهوار و شد برون آن مای یار
شمس تبریزی برفت اما شعاع روی او
هر طرف نوری دهد آن را که هستش اختیار
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم (1404)
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
مولانا 
