گر دم از شادی وگر از غم زنیم (1671)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۳۰
-
اندازه متن
+
گر دم از شادی وگر از غم زنیم
جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
یار ما افزون رود افزون رویم
یار ما گر کم زند ما کم زنیم
ما و یاران همدل و همدم شویم
همچو آتش بر صف رستم زنیم
گرچه مردانیم اگر تنها رویم
چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم
گر به تنهایی به راه حج رویم
تو مکن باور که بر زمزم زنیم
تارهای چنگ را مانیم ما
چونک درسازیم زیر و بم زنیم
ما همه در جمع آدم بودهایم
بار دیگر جمله بر آدم زنیم
نکته پوشیدهست و آدم واسطه
خیمهها بر ساحل اعظم زنیم
چون به تخت آید سلیمان بقا
صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر (1017)
آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر
مولانا 
