مستان غمت بار دگر شوریدند (819)
-
اندازه متن
+
مستان غمت بار دگر شوریدند
دیوانه دلانت سر مه را دیدند
آمد سر مه سلسله را جنبانید
بر آهن سرد عقل را بندیدند
مستان غمت بار دگر شوریدند
دیوانه دلانت سر مه را دیدند
آمد سر مه سلسله را جنبانید
بر آهن سرد عقل را بندیدند
گر جام سپهر، زهرپیماست آن در لب عاشقان چو حلواست
زین واقعه گر ز جای رفتی…

