مستم ز می عشق خراب افتاده (1643)
-
اندازه متن
+
مستم ز می عشق خراب افتاده
برخواسته دل از خور و خواب افتاده
در دریائی که پا و سر پیدا نیست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
مستم ز می عشق خراب افتاده
برخواسته دل از خور و خواب افتاده
در دریائی که پا و سر پیدا نیست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهای در هیچ مسجد مکر او نگذاشته سجادهای
خرقه…
آنک جانش دادهای آن را مکش ور ندادی نقش بیجان را مکش
آن دو زلف کافر…

