آکادمی شعر پلیکان

مسلم آمد یار مرا دل افروزی (3074)

- اندازه متن +

مسلم آمد یار مرا دل افروزی
چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی

اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست
رهیدم از کله و از سر و کله دوزی

دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم
یکی حدیث بیاموزمت بیاموزی

چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک
اگر دمی بچری تو ز ما به خوش پوزی

چو جان جان شده‌ای ننگ جان و تن چه کشی
چو کان زر شده‌ای حبه‌ای چه اندوزی

به سوی مجلس خوبان بکش حریفان را
به خضر و چشمه حیوان بکن قلاوزی

شراب لعل رسیده‌ست نیست انگوری
شکر نثار شد و نیست این شکر خوزی

هوا و حرص یکی آتشیست تو بازی
بپر گزاف پر و بال را چه می‌سوزی

خمش که خلق ندانند بانگ را ز صدا
توی که دانی پیروزه را ز پیروزی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×