آکادمی شعر پلیکان

من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او (2248)

- اندازه متن +

من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او
که مست و بیخودم از چاشنی محنت او

اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست
که همچو چنگم من بر کنار رحمت او

ز من نباشد اگر پرده‌ای بگردانم
که هر رگم متعلق بود به ضربت او

اگر چه قند ندارم چو نی نوا دارم
از آنک بر لب فضلش چشم ز شربت او

کنون که نوبت خشم است لطف از این دست است
چگونه باشد چون دررسم به نوبت او

اگر بدزدم من ز آفتاب ننگی نیست
چه ننگ باشد مر لعل را ز زینت او

وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب کمال
گذر ز طینت خود چون کنم به طینت او

نه لولیان سیاه دو چشم دزد ویند
همی‌کشند نهان نور از بصیرت او

ز آدمی چو بدزدی به کم قناعت کن
که شح نفس قرین است با جبلت او

از او مدزد به جز گوهر زمانه بها
اگر تو واقفی از لطف و از سریرت او

که نیست قهر خدا را به جز ز دزد خسیس
که سوی کاله فانی بود عزیمت او

دریغ شرح نگشت و ز شرح می‌ترسم
که تیغ شرع برهنه‌ست در شریعت او

گمان برد که مگر جرم او طمع بوده‌ست
نه بلک خس طمعی بود آن جریمت او

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×