من عادت و خوی آن صنم میدانم (1340)
-
اندازه متن
+
من عادت و خوی آن صنم میدانم
او آتش و من چو روغنم میدانم
از نور لطیف او است جان میبیند
آن دود به گرد او منم میدانم
من عادت و خوی آن صنم میدانم
او آتش و من چو روغنم میدانم
از نور لطیف او است جان میبیند
آن دود به گرد او منم میدانم
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن
آن شاه که خاک پای او تاج سر است گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است