آکادمی شعر پلیکان

من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی (2563)

- اندازه متن +

من پای همی‌کوبم ای جان و جهان دستی
ای جان و جهان برجه از بهر دل مستی

ای مست مکن محشر بازآی ز شور و شر
آن دست بر آن دل نه ای کاش دلی هستی

ترک دل و جان کردم تا بی‌دل و جان گردم
یک دل چه محل دارد صد دلکده بایستی

بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی
اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی

آن باد بهاری بین آمیزش و یاری بین
گر نی همه لطفستی با خاک نپیوستی

از یار مکن افغان بی‌جور نیامد عشق
گر نی ره عشق این است او کی دل ما خستی

صد لطف و عطا دارد صد مهر و وفا دارد
گر غیرت بگذارد دل بر دل ما بستی

با جمله جفاکاری پشتی کند و یاری
گر پشتی او نبود پشت همه بشکستی

دامی که در او عنقا بی‌پر شود و بی‌پا
بی‌رحمت او صعوه زین دام کجا جستی

خامش کن و ساکن شو ای باد سخن گرچه
در جنبش باد دل صد مروحه بایستی

شمس الحق تبریزی ماییم و شب وحشت
گر شمس نبودی شب از خویش کجا رستی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×