من یک جانم که صد هزار است تنم (1355)
-
اندازه متن
+
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساختهام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساختهام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند بیرون آمد بنزد من خنداخند
اندر بر خود کشید نیکم چون…
گر گریزی به ملولی ز من سودایی روکشان دست گزان جانب جان بازآیی
زین خیالی که…

