آکادمی شعر پلیکان

مگریز ز آتش که چنین خام بمانی (2640)

- اندازه متن +

مگریز ز آتش که چنین خام بمانی
گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی

مگریز ز یاران تو چو باران و مکش سر
گر سر کشی سرگشته ایام بمانی

با دوست وفا کن که وفا وام الست است
ترسم که بمیری و در این وام بمانی

بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است
کز عجز تو در تاسه حمام بمانی

می‌ترسی از این سر که تو داری و از این خو
کان سر تو به رنجوری سرسام بمانی

با ما تو یکی کن سر زیرا سر وقت است
تا همچو سران شاد سرانجام بمانی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×