آکادمی شعر پلیکان

می‌آیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن (2047)

- اندازه متن +

می‌آیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن
برکنده‌ای به خشم دل از یار مهربان

از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت
پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان

زان تیرهای غمزه خشمین که می‌زنی
صد قامت چو تیر خمیده‌ست چون کمان

از پرسشم ز خشم لب لعل بسته‌ای
جان ماندم ز غصه این یا دل و زبان

لطف تو نردبان بده بر بام دولتی
ای لطف واگرفته و بشکسته نردبان

این لابه ام به ذات خدا نیست بهر جان
ای هر دمی خیال تو صد جان جان جان

یاد آر دلبرا که ز من خواستی شبی
نقشی ز جان خون شده من دادمت نشان

جانا به حق آن شب کان زلف جعد را
در گردنم درافکن و سرمست می‌کشان

تا جان باسعادت غلطان همی‌رود
چوگان دو زلف و گوی دل و دشت لامکان

کرسی عدل نه تو به تبریز شمس دین
تا عرش نور گیرد و حیران شود جهان

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×