میخوردم باده بابت آشفته (1645)
-
اندازه متن
+
میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته
میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته
در این دم همدمی آمد خمش کن که او ناگفته می داند خمش کن
ز جام…
آنی که وجود و عدمت اوست همه سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری…