آکادمی پلیکان

می‌دان که زمانه نقش سوداست (365)

- اندازه متن +

می‌دان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست

زیرا قفسی‌ست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست

جویی‌ست جهان و ما برونیم
بر جوی فتاده سایه ماست

این جا سر نکته‌ای‌ست مشکل
این جا نبود ولیکن این جاست

جز در رخ جان مخند ای دل
بی او همه خنده گریه افزاست

آن دل نبود که باشد او تنگ
زان روی که دل فراخ پهناست

دل غم نخورد غذاش غم نیست
طوطی‌ست دل و عجب شکرخاست

مانند درخت سر قدم ساز
زیرا که ره تو زیر و بالاست

شاخ ار چه نظر به بیخ دارد
کان قوت مغز او هم از پاست

میانگین امتیازات ۵ از ۵
قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×