میگرییم زار و یار گوید زرقست (423)
-
اندازه متن
+
میگرییم زار و یار گوید زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
نی نی صنما میان دلها فرقست
میگرییم زار و یار گوید زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل تست
نی نی صنما میان دلها فرقست
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست بهانه کن که بتان را بهانه آیینست
از آن…
چونک درآییم به غوغای شب گرد برآریم ز دریای شب
خواب نخواهد بگریزد ز خواب آنک…

