آکادمی شعر پلیکان

نظاره چه می‌آیی در حلقه بیداری (2596)

- اندازه متن +

نظاره چه می‌آیی در حلقه بیداری
گر سینه نپوشانی تیری بخوری کاری

در حلقه سر اندرکن دل را تو قویتر کن
شاهی است تو باور کن بر کرسی جباری

تا بازرهی زان دم تا مست شوی هر دم
گاهی ز لب لعلش گاهی ز می ناری

بگشای دهانت را خاشاک مجو در می
خاشاک کجا باشد در ساغر هشیاری

ای خواجه چرا جویی دلداری از آن جانان
بس نیست رخ خوبش دلجویی و دلداری

دی نامه او خواندم در قصه بی‌خویشی
بنوشتم از عالم صد نامه بیزاری

نقش تو چو نقش من رخ بر رخ خود کرده‌ست
با ما غم دل گویی یا قصه جان آری

من با صنم معنی تن جامه برون کردم
چون عشق بزد آتش در پرده ستاری

در رنگ رخم عشقش چون عکس جمالش دید
افتاد به پایم عشق در عذر گنه کاری

شمس الحق تبریزی آیی و نبینندت
زیرا که چو جان آیی بی‌رنگ صباواری

میانگین امتیازات ۳ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×