آکادمی شعر پلیکان

ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو (2240)

- اندازه متن +

ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو
زین سو نظر مکن که از آن جاست آرزو

تردامنم مبین که از آن بحر تر شدم
گر گوهری ببین که چه دریاست آرزو

شست حق است آرزو و روح ماهی است
صیاد جان فداست چه زیباست آرزو

چون این جهان نبود خدا بود در کمال
ز آوردن من و تو چه می‌خواست آرزو

گر آرزو کژ است در او راستی بسی است
نی کز کژی و راست مبراست آرزو

آن کان دولتی که نهان شد به نام بد
آن چیست کژ نشین و بگو راست آرزو

موری است نقب کرده میان سرای عشق
هر چند بی‌پر است و به پرواست آرزو

مورش مگو ز جهل سلیمان وقت او است
زیرا که تخت و ملک بیاراست آرزو

بگشای شمس مفخر تبریز این گره
چیزی است کو نه ماست و نه جز ماست آرزو

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×