آکادمی شعر پلیکان

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن (2041)

- اندازه متن +

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن
می‌سوخت و پر همی‌زد بر جا که همچنین کن

شمع و فتیله بسته با گردن شکسته
می‌گفت نرم نرمک با ما که همچنین کن

مومی که می‌گدازد با سوز می بسازد
در تف و تاب داده خود را که همچنین کن

گر سیم و زر فشانی در سود این جهانی
سودت ندارد آن‌ها الا که همچنین کن

دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر
وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن

از نیک و بد بریده وز دام‌ها پریده
بر کوه قاف رفته عنقا که همچنین کن

رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده
با خار صبر کرده گل‌ها که همچنین کن

صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته
بر مغزها دویده صهبا که همچنین کن

خالی شده‌ست و ساده نُه چشم برگشاده
لب بر لبش نهاده سرنا که همچنین کن

چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم
گفته به کودکانش بابا که همچنین کن

خاموش باش و صابر عبرت بگیر آخر
خامش شده‌ست و گریان خارا که همچنین کن

تبریز شمس دین را بین کز ضیای جانی
پر کرده از جلالت صحرا که همچنین کن

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×