گاه از غم او دست ز جان میشوئی (1911)
-
اندازه متن
+
گاه از غم او دست ز جان میشوئی
گه قصهٔ آ، به درد دل میگوئی
سرگشته چرا گرد جهان میپوئی
کو از تو برون نیست کرا میجویی
گاه از غم او دست ز جان میشوئی
گه قصهٔ آ، به درد دل میگوئی
سرگشته چرا گرد جهان میپوئی
کو از تو برون نیست کرا میجویی
آنجا که بهر سخن دل ما گردد من میدانم که زود رسوا گردد
چندان بکند یاد…
ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی دل بودی و جان بردی این جا چه رها کردی
…

