آکادمی شعر پلیکان

گشته‌ست طپان جانم ای جان و جهان برگو (2171)

- اندازه متن +

گشته‌ست طپان جانم ای جان و جهان برگو
هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو

سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد
تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو

سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد
جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو

بنگر حشر مستان از دست بنه دستان
با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو

زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش
اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو

برگو هله جان برگو پیش همگان برگو
و آن نکته که می‌دانی با او پنهان برگو

از جام رحیق او مست است عشیق او
پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو

من بی‌زبر و زیرم در پنجه آن شیرم
ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو

زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم
یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو

خورشید معینت شد اقبال قرینت شد
مقصود یقینت شد بی‌شک و گمان برگو

چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف
زان سو مثل هاتف بی‌نام و نشان برگو

در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن
رویی به روان‌ها کن زین گرم روان برگو

من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم
ای شاه زبردستم بی‌کام و دهان برگو

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×