گویی تو که من ز هر هنر باخبرم (1292)
-
اندازه متن
+
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بیخبری بس که ز خود بیخبرم
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوم
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بیخبری بس که ز خود بیخبرم
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوم
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش…
بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی

