گویی تو که من ز هر هنر باخبرم (1292)
-
اندازه متن
+
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بیخبری بس که ز خود بیخبرم
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوم
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بیخبری بس که ز خود بیخبرم
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوم
باز گردد عاقبت این در بلی رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این…
از آتش عشق در جهان گرمیها وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زان ماه که خورشید…