گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش (1046)
-
اندازه متن
+
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
گفت لَبَم ناگهان نامِ گل و گلسِتان آمد آن گلعُذار کوفت مَرا بَر دَهان
گفت که…
همچون سر زلف تو پریشان توایم آنداری و آنداری و ما آن توایم
هر جا باشیم،…

