آکادمی شعر پلیکان

یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز (1199)

- اندازه متن +

یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز
الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز

من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع
گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز

غوغای روز بینی چون شمع مرده باش
چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز

گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست
چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز

ما را چو درکشیدی رو درمکش ز ما
این پرده را دریدی آن پرده را مدوز

ای آب زندگانی بخشا بر آن کسی
کو پیش از این فراق در آن آب کرد پوز

اول چنان نواز و در آخر چنین گداز
اول یجوز آمد و امروز لایجوز

ای جان و بخت خندان در روی ما بخند
تا سرو و گل بخندد در موسم عجوز

در موسم عجوز چو در باغ جان روی
بنماید آن عجوز ز هر گوشه صد تموز

گوید به باغ جان رو گویم که ره کجاست
گوید که راه باغ نیاموختی هنوز

آن سو که نکته‌ها و رموز چو جان رسد
ای عمر باد داده تو در نکته و رموز

تو غمز ما طلب کن خود رمزگو مباش
با آن کمان دولت کو درمپیچ توز

گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر
همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز

ان لم یکن لقلبک فی ذاته غنی
لم تغنه المناصب و المال و الکنوز

ان کنت ذا غنی و غناک مکتم
کم حبه مکتمه ترصد البروز

یا طالب الجواهر و الدر و الحصی
مثلان فی الظلام فهل تدر ما تحوز

می‌چین تو سنگ ریزه و در زین نشیب بحر
در شب مزن تو قلب که پیدا شود به روز

استمحن النقود به میزان صادق
ردا لما یضرک مدا لما یعوز

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×