آکادمی شعر پلیکان

خاک ِ مشرق شنیده‌ام که کنند (33-8)

- اندازه متن +

هر چه زود بر آید، دیر نپاید

خاک ِ مشرق شنیده‌ام که کنند
به چهل سال کاسه‌ای چینی

صد به روزی کنند در مَردَشت
لاجَرَم قیمتش همی‌بینی

مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد
و آدمی‌بچه ندارد خبر و عقل و تمیز

آن که ناگاه کسی گشت، به چیزی نرسید
وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز

آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست
لعل دشخوار به دست آید از آن است عزیز

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×