آکادمی شعر پلیکان

ماری تو که هر که را ببینی، بزنی (26-1)

- اندازه متن +

ظالمی را حکایت کنند که هیزمِ درویشان خریدی به حَیف و توانگران را دادی به طَرْح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت

ماری تو که هر که را ببینی، بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی، بکنی

زورت ار پیش می‌رود با ما
با خداوند غیب‌دان نرود

زورمندی مکن بر اهلِ زمین
تا دعایی بر آسمان نرود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و بر او التفات نکرد، تا شبی که آتشِ مَطبَخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت وز بسترِ نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتّفاقاً همان شخص بر او بگذشت و دیدش که با یاران همی‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرایِ من افتاد؟ گفت: از دلِ درویشان

حذر کن ز دردِ درون‌هایِ ریش
که ریشِ درون عاقبت سر کند

به هم بر مَکَن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند

بر تاجِ کیخسرو نبشته بود

چه سالهایِ فراوان و عمر‌هایِ دراز
که خلق بر سرِ ما بر زمین بخواهد رفت

چنان که دست‌به‌دست آمده‌ست مُلک به ما
به دستهایِ دگر همچنین بخواهد رفت

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×