آکادمی شعر پلیکان

مردکی خشک مغز را دیدم (71-8)

- اندازه متن +

حسود از نعمت حق بخیل است و بندهٔ بی گناه را دشمن می‌دارد

مردکی خشک مغز را دیدم
رفته در پوستین صاحب جاه

گفتم ای خواجه گر تو بدبختی
مردم نیکبخت را چه گناه

الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست

چه حاجت که با او کنی دشمنی
که او را چنین دشمنی در قفاست

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×