آکادمی شعر پلیکان

مَبَر حاجت به نزدیکِ تُرُش‌روی (11-3)

- اندازه متن +

درویشی را ضَرورتی پیش آمد.
کسی گفت: فلانْ نعمتی دارد بی‌قیاس، اگر بر حاجتِ تو واقف گردد، همانا که در قَضایِ آن توقّف روا ندارد.
گفت: من او را ندانم.
گفت: مَنَت رهبری کنم.
دستش گرفت تا به منزلِ آن شخص در‌آورد.
یکی را دید لب فرو‌هشته و تند نشسته.
برگشت و سخن نگفت.
کسی گفتش: چه کردی؟
گفت: عطایِ او را به لِقایِ او بخشیدم

مَبَر حاجت به نزدیکِ تُرُش‌روی
که از خوی بدش فرسوده گردی

اگر گویی غمِ دل، با کسی گوی
که از رویَش به نقدْ آسوده گردی

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×