آکادمی شعر پلیکان

انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است

- اندازه متن +

انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا می‌دادند
سینه‌ی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
می‌دانستم فقیر است
اما همیشه که نمی‌توان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانه‌هایی از عشق خواند
که می‌داند در زندگی‌اش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت

تا ماهی خاردار را یاد آورم
آن شب در چشمانش دیدم
دریایی برآمده از دریا
در موهایش
موجی سوار بر موج
و من حیران
به این سو و آن سو رفتم
در دنیای رویاها

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×