چون نیست حقیقت و یقین اندر دست (28)
-
اندازه متن
+
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شَک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جامِ می از کف دست
در بیخبری مُرد چه هشیار و چه مست
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شَک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جامِ می از کف دست
در بیخبری مُرد چه هشیار و چه مست
حکایت 33: باز مونس شکارگاه ملوکست، و به وی شادی آرند، و وی را دوست دارند، و در باز خویها…
حکایت 1 : سپاس و ستایش مرخدای را جل جلاله، که آفریدگار جهان است، و دارنده زمین و زمان است،…

