آکادمی شعر پلیکان

قرن‌ها طول کشیده اما لبخندِ این پسربچه

- اندازه متن +

قرن‌ها طول کشیده اما
لبخندِ این پسربچه هنوز ادامه دارد

می‌خواهد برود
اما ایستاده است
می‌خواهد پیر شود
اما جوان است
می‌خواهد بمیرد
اما زنده است
می‌خواهد غروب کند
اما در تابلوی نقاشی گیر افتاده خورشید

زن
ساعتِ مچی‌اش را زیر پا خُرد کرد
چاقویش را فرو کرد در قلبِ ساعتِ دیواری
اما ساعت هنوز داشت تکان‌تکان می‌خورد
با دندان به جانِ عقربه‌ها افتاد
می‌خواست تا ابد کنارم بِمانَد
و من که می‌دانستم
خورشیدها از غروب کردن
دست برنمی‌دارند
او را در آغوش کشیدم

پسربچه‌ای
از درونِ تابلوی نقاشی
به ما لبخند می‌زد

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×