آکادمی شعر پلیکان

بالا رفت شلاق پیچ و تاب خورد

- اندازه متن +

بالا رفت شلاق
پیچ و تاب خورد
و به شکلِ علامتِ سوالی درآمد

قابِ عکسِ حاکم بر دیوار سکوت کرده بود
محکوم سکوت کرده بود
جلاد سکوت کرده بود
اما شلاق ادامه می‌داد به پرسیدن

باران شدید می‌شد در حیاط زندان
اما سقوط قطره‌ها صدایی نداشت

هیچ صدایی ندارد این شعر
جز صدای شلاق
که بر کمرگاهِ الفبا فرود می‌آید

سکوت تار بسته در کنجِ روزهای هفته

سکوت در سینه‌ام
نشسته طناب می‌بافد

سکوت کرده‌ایم
همچون قرص‌های افسردگی و اضطراب
سکوت کرده‌ایم

بارانی که در حیاطِ زندان می‌بارد
همان بارانی‌ست
که از درزهای پنجره
به خانه‌مان نفوذ می‌کند

و آبی که در لیوان می‌ریزیم
بوی سیم خاردار می‌دهد

بالا رفت شلاق
بالاتر
بالاتر
و بلند شد صدای پیانو
بر کمرگاهمان زخمی نمانده
هر چه هست کلاویه‌ی پیانوست

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×