سیل سخنم به جان میانگیزدشان
-
اندازه متن
+
سیل سخنم به جان میانگیزدشان
نقش از همه تار و پود می ریزدشان
از ره بدر اندازدشان، لیکن باز
چون غل به سرگردنم آویزدشان
سیل سخنم به جان میانگیزدشان
نقش از همه تار و پود می ریزدشان
از ره بدر اندازدشان، لیکن باز
چون غل به سرگردنم آویزدشان
گفتی ز مخالف که چهها خواهد بود تا چندش این چون و چرا خواهد بود
آسوده…
گفتم شب دوش ، گفت طوفان که گسست گفتم آن مرغ. گفت بر بام نشست.
گفتم…

