آمد به سحر در برم آن دور اندیش
-
اندازه متن
+
آمد به سحر در برم آن دور اندیش
بنهاد مرا چراغ و مصحف در پیش
میخواست بداند که چه می خوانم، لیک
او بود چو آب و منش آتش در پیش
آمد به سحر در برم آن دور اندیش
بنهاد مرا چراغ و مصحف در پیش
میخواست بداند که چه می خوانم، لیک
او بود چو آب و منش آتش در پیش
قوت من و تاب جان به بادم دادند آنگه سخن نهان به یادم دادند
تا ظن…
گفتم: چه کند با من موی سیهش گفتا: به من آر تا گشایم گرهش
گفتم که…

