گوشم نگرد، به شنودم چشم چو گوش
-
اندازه متن
+
گوشم نگرد، به شنودم چشم چو گوش
بر من چو وحوش، آدم، آدم چو وحوش
در آن چه نه در جوش، عیان بینم جوش
دردا که همین، شمع مرا کرد خموش
گوشم نگرد، به شنودم چشم چو گوش
بر من چو وحوش، آدم، آدم چو وحوش
در آن چه نه در جوش، عیان بینم جوش
دردا که همین، شمع مرا کرد خموش
سحر هنگام، کاین مرغ طلایی نهان کرده ست پرهای زر افشان. طلا در گنج خود می کوبد، اما نه پیدا…
گفتا بنشین و قصه گوی از هر باب با سینه آتشین و با چشم پرآب
گفتم…

