بودم مرغی رها چو آوای جرس
-
اندازه متن
+
بودم مرغی رها چو آوای جرس،
صیادم افکند در این کنج قفس
با من نفسی ست تا در این تنگی جای
باز آی و به داد من دلسوخته رس
بودم مرغی رها چو آوای جرس،
صیادم افکند در این کنج قفس
با من نفسی ست تا در این تنگی جای
باز آی و به داد من دلسوخته رس
گفتم که به هجران تو تا کی دمساز گفتا که کند عشق هجران، آغاز
گفتم چه…
با آتش پیدا شد و با باد برفت نا شاد نهادمان و خود شاد برفت
مقصودش…

